بانوی هرشب من بردار چادرت را / آن جامه ی سیاه و روبندی سرت را
باورکن هنوزم دلواپس تومیشم / وقتیکه میگشایی آن بال و آن پرت را
وقت پریدن توست؟بنشین.مگو رهایم / بنشین و پرکن ازنو آن جام و ساغرت را
بانوی ماه و مهتاب این ابر تیره از چیست / پوشانده از نگاهم چشمان شب پرت را
وا کن گره زچادر اینجا غریبه ای نیست / تا باز بینم از نو مهتاب پیکرت را
در دفتر تو نامی از نام من اگر هست / از قلب من برون از آن تیغ و خنجرت را
دیگر نمیتوانی پاکم کنی ز دفتر / بانوی هرشب من برادر چادرت را
شاعر و نویسنده : ناهید یوسفی
بمانند شپش بر هفت بالین / که باشد که کار آنها رخنه در دین
گروه ضاله تکفیر داعش / فقط از مومنین دارند یک ریش
چنان زنبور دائم درتلاش اند / که برجان مسلمانان زنند نیش
که آنها چون خوارج صدر اسلام / که آرند هربلایی برسرخویش
گروهی کج عقیده و بی درایت / همه بی عقل بی معیار و سنجش
گروه حیله گر چون عمر و عاص اند / یکی از کارهایشان هست تفتیش
خداوندا رسان طیرا ابابیل / چنان خشم خداشان هست در پیش
خدارسان یک دست غیبی / که روزهای خوشی هم هست در پیش
اول در رسویه سنگر گرفتند/دوم اند در عراق بی خوف و تشویش
جوانان مسلمانان سربریدن/ ندارند رحم این قوم بد اندیش
هم زایده شیطان غرب اند / که چنان عقرب که با دم می زنند نیش
خداوندا مجالی ده که گویم / ناهید هستم یوسفی کیش
نویسنده :ناهید یوسفی